شخنلغتنامه دهخداشخن . [ ش َ خ َ ] (اِ) خراش . خلیدن و فرورفتن چیزی باشد. (برهان ). خراش . (نظام ). خراشیدن . (جهانگیری ) (سروری ). خراشیدگی . (رشیدی ) : تا ز بوی نسترن یابد دل
شخنارلغتنامه دهخداشخنار. [ ] (اِ) اسم فارسی طائری است مائی سبزرنگ وسط سر آن سفید. (مخزن الادویه ). ظاهراً کلمه مصحف شخنشار (خشنسار) باشد.
شخنشارلغتنامه دهخداشخنشار. [ ش َ خ َ ] (اِ) نام مرغی است آبی و تیره گون و میان سر او سفید میباشد. (برهان ).مرغی است تیره گون آبی میانه ٔ سرش سپید بزرگ بود و بعضی میانه . (اوبهی ).
شخنارلغتنامه دهخداشخنار. [ ] (اِ) اسم فارسی طائری است مائی سبزرنگ وسط سر آن سفید. (مخزن الادویه ). ظاهراً کلمه مصحف شخنشار (خشنسار) باشد.
شخنشارلغتنامه دهخداشخنشار. [ ش َ خ َ ] (اِ) نام مرغی است آبی و تیره گون و میان سر او سفید میباشد. (برهان ).مرغی است تیره گون آبی میانه ٔ سرش سپید بزرگ بود و بعضی میانه . (اوبهی ).
شخالغتنامه دهخداشخا. [ش َ ] (اِ) خراش و خلیدن و فرورفتن چیزی باشد به جایی . (برهان ). خراشیدن و خلیدن . (رشیدی ) (سروری ). به معنی شخن و شخانیدن مصدر آن است . (فرهنگ جهانگیری )
سمانهلغتنامه دهخداسمانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف آسمانه ، یعنی سقف خانه . (برهان ) (از آنندراج ). آسمانه . سقف خانه . (ناظم الاطباء). || پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچی
سخنلغتنامه دهخداسخن . [ س ُ خ ُ / س ُ خ َ / س َ خ ُ / س َ خ َ ] (اِ) سخون . پهلوی «سخون » «اونوالا 116» و «سخون » (کلمه ، لفظ، عبارت )، از اوستا «سخور» (اعلان ، نقشه و طرح ) (ب