شخلیلغتنامه دهخداشخلی . [ ش َ ] (اِ) سیخ گیاه و خار گیاه را گویند نه خار گل را. (برهان ). خار گیاه بود. (فرهنگ جهانگیری ) (سروری ). خار گیاه . (شرفنامه ٔ منیری ).
شخلیزلغتنامه دهخداشخلیز. [ ش َ] (اِ) سرمای سخت بود. (لغت فرس اسدی ) : از دوری تو دیر شدم ای صنم آگاه چون قصد تو کردم شخلیزم زد بر راه . (از لغت فرس اسدی ).فرهنگهای دیگر این کلمه
شخلیدنلغتنامه دهخداشخلیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) شخولیدن . بشخلیدن . بشخولیدن . صفیر زدن . (برهان ) (سروری ). سوت زدن و بانگ کردن . (فرهنگ نظام ). || پژمرده شدن . (برهان ). پژمریدن .
شخلیزلغتنامه دهخداشخلیز. [ ش َ] (اِ) سرمای سخت بود. (لغت فرس اسدی ) : از دوری تو دیر شدم ای صنم آگاه چون قصد تو کردم شخلیزم زد بر راه . (از لغت فرس اسدی ).فرهنگهای دیگر این کلمه
شخلیدنلغتنامه دهخداشخلیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) شخولیدن . بشخلیدن . بشخولیدن . صفیر زدن . (برهان ) (سروری ). سوت زدن و بانگ کردن . (فرهنگ نظام ). || پژمرده شدن . (برهان ). پژمریدن .
شخیدنلغتنامه دهخداشخیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) ظاهراً مصحف شخلیدن و مقلوب لخشیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و نیزمصحف شخشیدن باشد. لغزیدن و فروافتادن از جایی . (برهان ). شخشیدن . بیه
شخولیدنلغتنامه دهخداشخولیدن . [ ش َ/ ش ِ دَ ] (مص ) شخلیدن . شخیلیدن . شپیلیدن . (سروری ).بشخلیدن . بشخولیدن . سوت زدن . سوت کشیدن . صفیر زدن . (برهان ). هشتک انداختن (در تداول مرد
شخیلیدنلغتنامه دهخداشخیلیدن . [ ش َ دَ ](مص ) شخولیدن . شخلیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پژمرده شدن . (برهان ). || صفیر زدن . (برهان ).