شاشاندنلغتنامه دهخداشاشاندن . [ دَ ] (مص ) تعدیه ٔ شاشیدن . شاشانیدن . واداشتن به شاشیدن . وادار کردن که بشاشد. رجوع به شاشیدن شود.
شاشاندنلغتنامه دهخداشاشاندن . [ دَ ] (مص ) تعدیه ٔ شاشیدن . شاشانیدن . واداشتن به شاشیدن . وادار کردن که بشاشد. رجوع به شاشیدن شود.
شاشانیدنلغتنامه دهخداشاشانیدن . [ دَ ] (مص ) تعدیه ٔ شاشیدن . شاشاندن . رجوع به شاشیدن و شاشاندن شود.
لیزانیدنلغتنامه دهخدالیزانیدن . [ دَ ] (مص ) لیزاندن . لیز دادن . به حرکت آوردن چیزی در سطحی لیز و لغزان . سراندن . شخشانیدن .