شخلغتنامه دهخداشخ . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) مخفف شوخ است که به معنی چرک بدن و جامه باشد. (برهان ). چرک اندام و جامه . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ رشیدی ). چرک اندام .(شرفنامه ٔ منیری ).
شخلغتنامه دهخداشخ . [ ش َخ خ ] (ع مص ) خرخر کردن در خواب . (منتهی الارب ): شخ فی نومه ؛ غط. || صدا دادن شیر وقت دوشیدن . (از اقرب الموارد). || به آواز درآوردن کمیز را. (منتهی
شخ و رخلغتنامه دهخداشخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل گوژ و خمیده .
شخ کمانلغتنامه دهخداشخ کمان . [ ش َ ک َ ] (ص مرکب ) سخت کمان . تیراندازی که کمان او بسیار سخت باشد و کشیدن کمان سخت دلیل بر قوت و قدرت بسیار است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تیراند
شخ نوردلغتنامه دهخداشخ نورد. [ ش َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. طی کننده و پیماینده ٔ شخ . دامنه پیما : هرکجا طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی کُه کنی وادی جهی . منوچهری .رام زین و خ