برزندلغتنامه دهخدابرزند. [ ب َ زَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های پنجگانه ٔ گرمی شهرستان اردبیل است و دارای 34آبادی کوچک و بزرگ میباشد. مرکز آن قلعه برزند است و قراء مهم آن عبارتن
گهرفتاللغتنامه دهخداگهرفتال . [ گ ُ هََ ف َ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرفتال . گهرپراکننده و گهرافشاننده . گهرپاشنده . (از لغت فرس اسدی ) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی که بود نزد من
چاللغتنامه دهخداچال . (اِ) چاله . گودال . مغاک . حفره . گودی . گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد. (برهان ). گودال بود و آن را چاله نیز گویند. گ
درازلغتنامه دهخدادراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائ