شحنگیلغتنامه دهخداشحنگی . [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (حامص ) عمل شحنه . داروغگی . پاسبانی شهر و برزن . رجوع به شحنه شود : امیر وی را برکشیده بود و شحنگی بادغیس فرموده . (تاریخ بیهقی چ ادی
شنگینهفرهنگ انتشارات معین(شَ نَ یا نِ) (اِ.) 1 - چوب دستی که چارپایان را به وسیلة آن رانند. 2 - چوبی که گازران پارچه و لباس را به هنگام شست وشو با آن کوبند؛ کدین .
دادبکیلغتنامه دهخدادادبکی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) منصب و مقام دادبک : منصب دادبکی و اتابکی و شحنگی دارالملک بردسیر هرسه ... باز قطب الدین محمد فرمود. (بدایع الازمان ). تا کار بجائی
باسقاقیلغتنامه دهخداباسقاقی . (ترکی ، حامص ) لغت ترکی بمعنی شحنگی : آن اطراف قایم مقام بگذاشت و بوقارا به باسقاقی معین کرد. (جهانگشای جوینی ). مقرر شد امیر ارغون را بر کورکوز باسقا
تتج الحجریلغتنامه دهخداتتج الحجری . [ ] (اِخ ) مکنی به ابوالفتح . وی در جمادی الاولی سال 314 هَ . ق . به اتفاق برادر خود ابوالفوارس مشترکاً عهددار شحنگی قسمت شرقی بغداد شدند و در ذی ا
ترجمانلغتنامه دهخداترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن ینال . از امرای دولت عباسی بودو چندی شحنگی بغداد را داشت . رجوع به الاوراق شود.
چغرتکینلغتنامه دهخداچغرتکین . [ چ ِ ت َ ] (اِخ ) یک تن از سپاهیان ایلک خان : ایلک خان طریق طغیان سلوک داشته صاحب جیش خویش سیاسی تکین را به حکومت خراسان فرستاد و چغرتکین را به شحنگی