شحجانلغتنامه دهخداشحجان . [ ش َ ح َ ] (ع مص ) شحاج . بانگ کردن استر و زاغ . || کلان سال شدن زاغ . || ضخم شدن بانگ زاغ . (از اقرب الموارد). رجوع به شحاج شود.
شهجانلغتنامه دهخداشهجان . [ ش َ ] (اِخ ) مخفف شاهجان است که لقب مرو باشد و آن شهری است مشهور در خراسان . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : خبر او به مرو شهجان شد. انو
شهجانواژهنامه آزادلغت نامه دهخدا شهجان . [ ش َ ] (اِخ ) مخفف شاهجان است که لقب مرو باشد و آن شهری است مشهور در خراسان . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ): خبر او به مر
شجانیدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهویژگی کسی یا چیزی که به سبب سرما از حال رفته باشد؛ سرماخورده؛ سرمازده.
شجانیدهلغتنامه دهخداشجانیده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) اسم مفعول از مصدر شجانیدن . کسی و چیزی را گویند که بسبب سرمای سخت از جای خود و از حال خود گشته باشد. (برهان ).
شحاجلغتنامه دهخداشحاج . [ ش ُ ] (ع اِ) بانگ زاغ و استر و شترمرغ . (منتهی الارب ). شحاج استر و زاغ ، آواز آن دو است . (از اقرب الموارد). شَحَجان . رجوع به شحجان و شحیج شود.
شحاجلغتنامه دهخداشحاج . [ ش ُ ] (ع مص ) بانگ کردن زاغ . (از منتهی الارب ). بانگ کردن قاطر و زاغ . (از اقرب الموارد). بانگ کردن کلاغ و استر. (تاج المصادر بیهقی ). شحیج . شَحَجان
شجانیدهلغتنامه دهخداشجانیده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) اسم مفعول از مصدر شجانیدن . کسی و چیزی را گویند که بسبب سرمای سخت از جای خود و از حال خود گشته باشد. (برهان ).