شحاکلغتنامه دهخداشحاک . [ ش ِ ] (ع اِ) چوبی است که در دهان بره و بزغاله در عرض کنند تا شیر نمکد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سهاکلغتنامه دهخداسهاک . [ س َه ْ ها ] (ع ص ) مرد فصیح زودسخن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد فصیح زودسخن که مانند باد در کلام مرور میکند. (ناظم الاطباء).
شهاقلغتنامه دهخداشهاق . [ ش ُ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ). || جایگاهی است . (از معجم البلدان ).
شهاقلغتنامه دهخداشهاق . [ ش ُ ] (ع مص ) گردانیدن گریه را در سینه ٔ خود. شهیق . تشهاق . || رسیدن کسی را چشم زخم : شهقت عین الناظر علیه . (منتهی الارب ).
صحاکلغتنامه دهخداصحاک . [ ص ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر مرکز دهستان کنار شمال باختری رود دز. 360هزارگزی جنوب باختری شوشتر، 33هزارگزی جنوب باختری اتومبیل رو دزفول به شوشتر. دشت ، گرمسیر، سکنه ٔ آن
صعائقلغتنامه دهخداصعائق . [ ص ُ ءِ ] (اِخ ) موضعی است به نجد در دیار بنی اسد که در آن جنگی بود. (معجم البلدان ). و رجوع به منتهی الارب شود.
شحکلغتنامه دهخداشحک . [ ش َ ] (ع مص ) قرار دادن شحاک را در دهان گوسفند. (از منتهی الارب ). و رجوع به شحاک شود.