شجاردیکشنری عربی به فارسیدادوبيداد , سروصداکردن , نزاع وجدال کردن , جنجال , قيل وقال , مزاحمت , زد وخورد , بلوا , ترس , وحشت , غوغا , نبرد , نزاع , ترساندن , هراسانيدن , جنگ کردن , سايي
شجارلغتنامه دهخداشجار. [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) چوب هوده . (منتهی الارب ). چوب هودج . (از اقرب الموارد). چوب هوده و کجاوه . (ناظم الاطباء). || مرکبی است بی پوشش کوچک از هوده و کجاوه
شجارلغتنامه دهخداشجار. [ ش َج ْ جا ] (اِخ ) ابوالحکم شجار. عبدالحکم بن عبداﷲبن شجار. محدث بود. (از منتهی الارب ).
شجارلغتنامه دهخداشجار. [ ش َج ْ جا ] (ع ص ) عشاب . حشایشی . گیاهشناس . دانشمند که به کار تحقیق درباره ٔ درختان اشتغال داشته باشد. ج ، شجارون . (از ذیل اقرب الموارد). نباتی : وهو
شجارالغتنامه دهخداشجارا. [ ش َ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند به معنی درخت باشد که عربان شجر گویند. (برهان ).
شارا / شهراگویش بختیارینوعى تور بسیار بزرگ مخصوص حمل ساقه و خوشههاى جو و گندم و مانند آناز صحرا (تورى است بافته شده از موى بز با سوراخهاى گشاد 5×5 سانتىمتر که در دو طرف آن تیرکهاى چوب