شجعدیکشنری عربی به فارسیتشجيع کردن , جسور کردن , صاحب اختيار و قدرت کردن , قدرت دادن , اختيار دادن , وکالت دادن , تشويق کردن , دلگرم کردن , تشجيح کردن , تقويت کردن , پيش بردن , پروردن
شجعلغتنامه دهخداشجع. [ ش َ ج َ ] (ع مص ) سبک برداشتن ستور دست و پای را در رفتن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) درازی . (منتهی الارب ). طول . (از اقرب الموارد). || شجع از شتران ، س
شجعلغتنامه دهخداشجع. [ ش َ ج ِ ] (ع ص ) دلاور پردل در شدت و در سختی جنگ و جز آن . (منتهی الارب ). شجاع .(از اقرب الموارد). شِجَع. (منتهی الارب ). || شتر دیوانه : جمل شجعالقوائم
شجعلغتنامه دهخداشجع. [ ش َ ] (اِخ ) (بنو...) نام بطنی است از قبیله ٔ کلب . (منتهی الارب ). و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 ذیل شجع شود.
شجالغتنامه دهخداشجا. [ ش َ ] (اِخ ) نام اجدادی است . (منتهی الارب ). || نام آبی است در توضح بعد از دیار عنیزة. (از معجم ما استعجم ). || نام وادیی است میان مصر و مدینه .(از معجم
شجالغتنامه دهخداشجا. [ ش َ ] (ع اِ) استخوان و جز آن که در گلو بماند. (منتهی الارب ). آنچه از استخوان و جز آن در گلو گیر کند. || مجازاً در معنی اندوه و حزن بکار برند. (از اقرب ا
شجالغتنامه دهخداشجا. [ ش َ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غصه مند شدن . || شجی الرجل بالشجا؛ استخوان در گلو گیر کردن ، پس گلوگیر شدن بدان . (از اقرب
شجعةلغتنامه دهخداشجعة. [ ش َ ج ِ ع َ ] (ع ص ) زن شجاع . (از اقرب الموارد). زن دلاور و پردل . (منتهی الارب ). || زن که بر مردان در گفتار و سلاطت گستاخ است . (از اقرب الموارد). ||
شجعاءلغتنامه دهخداشجعاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشجع. ج ، شُجع. (از اقرب الموارد). رجوع به اشجع شود. زن پردل و دلاور.(منتهی الارب ). شجیعة. (از اقرب الموارد). || دراز. (از اقرب الم
شجعاءلغتنامه دهخداشجعاء. [ ش ُ ج َ ](ع ص ، اِ) ج ِ شجاع . (اقرب الموارد). ج ِ شجیع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شجاع و شجیع شود.
شجعملغتنامه دهخداشجعم . [ ش َ ع َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (مهذب الاسماء). اسد. (اقرب الموارد). || کالبد انسان یا گردن آن . (منتهی الارب ). جسد انسان و به قولی گ