شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ] (ع مص ) بافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) رجل شتن الکف ؛ مرد درشت دست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ت َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی شهر باشد و به عربی مدینه گویند. (برهان ).
شطنلغتنامه دهخداشطن . [ ش َ ] (ع مص ) بستن چیزی را به رسن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ببستن چهارپای به رسن . (تاج المصادر بیهقی ). || مخالفت ک
شطنلغتنامه دهخداشطن . [ ش َ طَ ] (ع اِ) رسن دراز. ج ، اَشطان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسن دراز یا عام است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). حبل . (المصادر زوزنی ). ریسمان
نظم داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم شتن، مرتب بودن، هماهنگبودن، با هم خواندن، سازگار بودن (شدن) وارد صف شدن، در صف قرارگرفتن، دررتبۀ صحیح قرارگرفتن، جای خود نشستن، مستقر شدن
بقا داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان شتن، بیشتر طول کشیدنازدیگری، باقی ماندن، بهجا ماندن، بعدازدیگری زنده ماندن زندهیاد ماندن صبور بودن ◄ آرام ماندن
گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام شتن، گذاردن، قرار دادن، چیدن، جا دادن، گنجاندن، کاشتن، کار گذاشتن نهادن، هشتن، هلیدن