شترغانلغتنامه دهخداشترغان . [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) کف پای شتر. (ناظم الاطباء). گیاه مریم . رجوع به اشترغان شود.
شبرغانلغتنامه دهخداشبرغان . [ ش ُ رُ ] (اِخ ) صاحب برهان گوید: در قدیم الایام نام شهر بلخ بوده و در این وقت نام قصبه ای است نزدیک به بلخ مشهور به شَبُرغان . اما قسمت نخست گفته ٔاو
شترانلغتنامه دهخداشتران . [ ش ُ ت ُ ] (اِخ ) دهی از بخش سومار شهرستان قصرشیرین . دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کنگیر و محصول آن غلات ، لبنیات ، برنج ومختصر حبوب است . (ا
شتربانلغتنامه دهخداشتربان . [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اشتربان . ساربان . ساروان . راننده ٔ شتر. به معنی ساربان که از عالم (از قبیل ) فیل بان باشد. (آنندراج ). ساربان و کسی ک
شتربانیلغتنامه دهخداشتربانی . [ ش ُ ت ُ ] (حامص مرکب ) اشتربانی . عمل شتربان .ساربانی . جمالی . ساروانی . نگهبانی شتر : به شتربانی و گله داری کردی آهستگی و هشیاری . نظامی .رجوع به
اشترغانلغتنامه دهخدااشترغان . [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) شترغان . نام گیاهی که گیاه مریم گویند. (ناظم الاطباء).
عِشَارُفرهنگ واژگان قرآنشتران حامله ايي که ده ماه از حملشان مي گذرد - کنايه از اموال نفيس و گرانبها (جمع عشراء است وعشراء به معناي ماده شتر حاملهاي است که ده ماه از حملش گذشته باشد ، و
هِيمِفرهنگ واژگان قرآنشتراني که مبتلا به بيماريي شده اند که هرچه آب مي نوشند سيراب نمي شوند - ريگزار (کلمه هيم جمع هيماء است ، و هيماء آن شتري را گويند که مبتلا به بيماري هُيام شده