شترسوارلغتنامه دهخداشترسوار. [ ش ُ ت ُ س َ ] (ص مرکب ) که بر شتر نشیند. راکب شتر. اشترسوار. آنکه بر شتر سوار گردد. (ناظم الاطباء): رَکوب و راکِب ؛ شترسوار. (منتهی الارب ). که شتر م
شترسواریلغتنامه دهخداشترسواری . [ ش ُ ت ُ س َ ] (حامص مرکب ) عمل شترسوار. بر اشتر سوار شدن . بر شتر نشستن . اشترسواری . || کنایه از روزه خوردن زیرا که در سواری شتر که عبارت از سفر ا
شترخوارلغتنامه دهخداشترخوار. [ ش ُ ت ُ خوا / خا ] (اِخ ) دهی از دهستان فشافویه بخش ری شهرستان تهران . دارای 176 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی است . (از فرهنگ جغراف
شترخوارلغتنامه دهخداشترخوار. [ ش ُ ت ُ خوا / خا ](نف مرکب ) خورنده ٔ شتر. رجوع به اشترخوار شود. || (اِ مرکب ) اشترخار. رجوع به اشترخار شود.
شترخوارهلغتنامه دهخداشترخواره . [ ش ُ ت ُ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) اشترخوار. رجوع به شترخوار شود. || (اِ مرکب ) ضریع : چون خشک باشد و ما آن را اشترخواره گوییم و آن خبیث تر طعام
شتروارلغتنامه دهخداشتروار. [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) اشتروار. مانند شتر. همانندشتر. چون شتر. || (اِ مرکب ) حمل . وسق . بار شتر. شتربار. به مقدار بار یک شتر. وزنی معلوم که بر شتری توان
شترسواریلغتنامه دهخداشترسواری . [ ش ُ ت ُ س َ ] (حامص مرکب ) عمل شترسوار. بر اشتر سوار شدن . بر شتر نشستن . اشترسواری . || کنایه از روزه خوردن زیرا که در سواری شتر که عبارت از سفر ا