شتالنگلغتنامه دهخداشتالنگ . [ ش ِ ل َ ] (اِ) اشتالنگ . قاب . غاب . کعب . پجول . بژول . پژول . استخوان بجول پا را گویند و آن استخوانی باشد که در میان بندگاه پا و ساق واقع است و به
شالنگلغتنامه دهخداشالنگ . [ ل َ ] (اِ) شتالنگ . (مؤید الفضلاء). آنچه بعوض فوت شده ٔ چیز دیگر از کسی بگیرند. بهندی آن را «گهی » و در اردو «واند» گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج
شالنگیلغتنامه دهخداشالنگی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به شالنگ . ریسمان تابنده و موتاب را گویند و آن شخصی باشد که بجهت خیمه و امثال آن ریسمان بتابد. (برهان قاطع). ریسمان تاب . (فرهن
شبالنگلغتنامه دهخداشبالنگ . [ ش َ ل َ ] (اِ) نخچیر را گویند و آن جانورانی باشند که آنها را شکار کنند، مانند آهو و قوچ صحرایی و بز و گاو کوهی و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). آهو
اشتالنگلغتنامه دهخدااشتالنگ . [ اِ ل َ ] (اِ) بمعنی شتالنگ است و آن استخوانی باشد که در میان بندپا و ساق پا واقع است و آنرا بجول گویند و بعربی کعب خوانند. (برهان ) (هفت قلزم ) (انج
شالنگلغتنامه دهخداشالنگ . [ ل َ ] (اِ) شتالنگ . (مؤید الفضلاء). آنچه بعوض فوت شده ٔ چیز دیگر از کسی بگیرند. بهندی آن را «گهی » و در اردو «واند» گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج
بجللغتنامه دهخدابجل . [ ب ُ ج ُ ] (اِ) استخوان شتالنگ که در میان بندگاه ساق پای می باشد و به تازی کعب می گویند. (برهان قاطع). بجول . بژل . بژول . (فرهنگ نظام ). بچول . (انجمن آ
بجوللغتنامه دهخدابجول . [ ب ُ ] (اِ) استخوان شتالنگ که نام عربیش کعب است . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). بژل . بژول . کعب . اشتالنگ . غاب . قاب . بجل به حذف واو نیز به همین معنی ا
شزنلغتنامه دهخداشزن . [ ش َ / ش ُ زُ ] (ع اِ) شتالنگ که بدان بازی کنند. کعب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پژول . بژول . بجول . قاب . شتالنگ که ب