شتابسنجaccelerometerواژههای مصوب فرهنگستانحسگری که براساس رابطهاش با نیروی جاذبه به تعیین سرعت و جهت گوشی تلفن همراه کمک میکند
شتابدیکشنری فارسی به انگلیسیacceleration, dispatch, expedition, haste, hastiness, headiness, hurry, pickup, rashness, rush, swiftness, tempo, whirl, dash
اسب دوانیفرهنگ انتشارات معین( ~. دَ) (حامص .) دوانیدن اسب ها به موازات هم و سنجش شتاب آن ها، مسابقه .