شتابانلغتنامه دهخداشتابان . [ ش ِ ] (نف ، ق مرکب ) در حال شتافتن . در حال شتابیدن .بسرعت . بعجله . معجلة. (یادداشت مؤلف ) : شتابان همی کرد تخت آرزوی دگر شد به رأی و به آیین و خو
شتاباندندیکشنری فارسی به انگلیسیaccelerate, expedite, hasten, hurry, precipitate, quicken, rough, spur
يَجْمَحُونَفرهنگ واژگان قرآنشتابان وبدون توجه به راست و چپ و بی وقفه گذر می کردند (از کلمه جماح به معنی رد شدن و عبور کردن عابر به سرعت ، و بدون توجه به راست و چپ خود و بدون اينکه چيزي او