شبان فریولغتنامه دهخداشبان فریو. [ ش ُ / ش َ ف َی ْوْ ] (اِ مرکب ) شبان فریب که پرنده ٔ شبان بازی ده باشد. (برهان قاطع). به معنی شبان فریب و شبان فریوک است . (از آنندراج ). رجوع به ش
شبان فریوکلغتنامه دهخداشبان فریوک . [ ش ُ / ش َ ف َ وَ ] (اِ مرکب ) به معنی شبان فریب است . (فرهنگ جهانگیری ). به معنی شبان فریبک است . (برهان قاطع). رجوع به شبان فریب ، شبان فریو و ش
شبانلغتنامه دهخداشبان . [ ش ُب ْ با ](ع اِ) ج ِ شاب . به معنی جوان . (از دهار). رجوع به شاب و شباب شود. || (ص ) به معنی شبانی که مرد سرخ روی و میگون سبلت است . (از متن اللغة). و
شبانلغتنامه دهخداشبان . [ ش َ ] (اِ) ج ِ شب . که شبها باشد، لیکن برخلاف قیاس . (برهان قاطع) : همان دیدبان دار و هم پاسبان نگهدار لشکر به روز و شبان . فردوسی .همی راند چون باد لش
شبانلغتنامه دهخداشبان . [ ش َ ] (اِ) شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی هم خوانند. (برهان قاطع). خفاش . شب پره . (ناظم الاطباء). به فارسی اسم خفاش است . (فهرست مخزن الادویه ). نام
شبان فریوکلغتنامه دهخداشبان فریوک . [ ش ُ / ش َ ف َ وَ ] (اِ مرکب ) به معنی شبان فریب است . (فرهنگ جهانگیری ). به معنی شبان فریبک است . (برهان قاطع). رجوع به شبان فریب ، شبان فریو و ش
شبان فریبکلغتنامه دهخداشبان فریبک . [ ش ُ / ش َ ف َ ب َ ] (اِ مرکب ) همان شبان فریب است که مرغ کوچک شبیه به باشه باشد. (برهان قاطع). رجوع به شبان فریب ، شبان فریو و شبان فریوک شود.
شبان فریبلغتنامه دهخداشبان فریب . [ ش ُ / ش َ ف َ ] (نف مرکب ) فریبنده ٔ شبان . از راه برنده ٔ چوپان . || (اِ مرکب ) نام مرغی است کوچک شبیه به باشه و بعضی گویند شبیه به فراشتروک است
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ )کشمیر و اکنون نیز ترشیز را کاشمر نامند. (برهان قاطع چ معین ). نام قریه ای است از قرای ولایت ترشیز و آن را کشمر و کشمیر نیز گفته اند گویند ز
راست روشنلغتنامه دهخداراست روشن . [ رَ ش َ ] (اِخ ) نام وزیر بهرام گور که بر خلق ظلم فراوان کرد و مال و ملک ستد. آخرالامر بهرام او را کشته و هرچه بظلم ستده بود بخلایق داد. (شرفنامه ٔ