شبابلغتنامه دهخداشباب . [ ش َ ] (اِ) نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). معرب آن شبابة است . (حاشیه ٔ برهان دکتر معین ). رجوع به شبابة شود.
شبابیطلغتنامه دهخداشبابیط. [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شبوط و آن نام نوعی از ماهی رودخانه باشد و کلمه ٔ مزبور دخیل است . (از متن اللغة). رجوع به شبوط شود.
شبابةلغتنامه دهخداشبابة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن سوار فزاری اصل وی از خراسان و ساکن مداین بود. وی از ثقات محدثان بشمار میرفت و در سال 255 هَ . ق . در مکه درگذشت . (از اعلام زرکلی
شبابةلغتنامه دهخداشبابة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن فهدبن زید از قضاعة قحطانیة و جدی است جاهلی . (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 405).
شبابةلغتنامه دهخداشبابة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از بنی فهم که در طایف یا در سرات سکونت گرفتند و عده ای بدین نام منسوبند. (منتهی الارب ).
شبابیطلغتنامه دهخداشبابیط. [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شبوط و آن نام نوعی از ماهی رودخانه باشد و کلمه ٔ مزبور دخیل است . (از متن اللغة). رجوع به شبوط شود.
شبابةلغتنامه دهخداشبابة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن سوار فزاری اصل وی از خراسان و ساکن مداین بود. وی از ثقات محدثان بشمار میرفت و در سال 255 هَ . ق . در مکه درگذشت . (از اعلام زرکلی
شبابةلغتنامه دهخداشبابة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) ابن فهدبن زید از قضاعة قحطانیة و جدی است جاهلی . (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 405).
شبابةلغتنامه دهخداشبابة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) بطنی است از بنی فهم که در طایف یا در سرات سکونت گرفتند و عده ای بدین نام منسوبند. (منتهی الارب ).