شایست و بایستلغتنامه دهخداشایست و بایست . [ ی ِ ت ُ ی ِ ] (ترکیب عطفی ) سزا و لازم . سزاوار و واجب .
بسندهلغتنامه دهخدابسنده . [ ب َ س َ دَ / دِ ] (ص ) بمعنی بسند است که کافی باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ). مزیدعلیه بس که در اصل به معنی کفایت است و به مجاز به معنی بسیار و به معنی
کافیلغتنامه دهخداکافی . (ع ص ) بسنده و بی نیاز کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وافی . شافی . حسب : ترتیبی و نظامی نهاده که سخت کافی و شایسته . (تاریخ بیهقی ص 382).کف
بسندلغتنامه دهخدابسند. [ب َ س َ ] (ص ) کافی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (سروری ) (رشیدی ). کافی وکافی شدن . (غیاث ). کافی و بس . (فرهنگ نظام ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 1
کفایتلغتنامه دهخداکفایت . [ ک ِ ی َ ] (ع اِمص ) کفایة. حصول چیزی در صورت استغنای از غیر آن چیز و عدم احتیاج به غیر. (ناظم الاطباء). بسندگی . (فرهنگ فارسی معین ). || قابلیت و لیاق
اریارقلغتنامه دهخدااریارق . [ ] (اِخ ) حاجب سالار هندوستان در زمان محمود غزنوی که مسعود در آغاز سلطنت وی را مثال داد تاببلخ رود. در همان اوان از هراة نامه ٔ توقیعی رفته بود با کسا