تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
پین آن تولغتنامه دهخداپین آن تو. [ ت ُ ] (اِخ ) بزرگترین ایالت شبه جزیره ٔ کره واقع در ساحل شمال شرقی چین و در جهت شمال غربی قطعه ٔ نامبرده از طرف شمال به ایالت منچوری و از سوی مشرق به ایالت هنگ گنگ و از جانب جنوب به ایالت هوانگ هو و از جهت مغرب بخلیج کره و اراضی واقعه بین دو کشور چین و کره محدود
بردشاهواژهنامه آزاداز دو کلمه برد و شه گرفته شده در زبان بختیاری به معنی سنگ سیاه، خوانین بختیاری پس از اختلاف در اراضی جمالو قدیم به همراه اهالی بومی منطقه جایی مطروکه را (حدود اوایل قجر) که آثار خرابی و نشانه های گلی و دروازه قلعه سنگی سیاه رنگی در آن داشته بردشه نام گذاری کرده اند قدمت اولیه آن به 3000سال قبل از می
استیرلینگلغتنامه دهخدااستیرلینگ . [ اِ ] (اِخ ) (کنتی ...) استیرلینگ شایر . سرزمینی است در وسط اسکاتلند و از سمت شمال به پرتشایر و از سوی شمال شرقی به کلاکمانان شایر و خلیج فرث از جانب جنوب شرقی به لین لیث گوشیر از جهت جنوب به لانارک و قسمت مجزای دمبارتون شایر محدود است . مساحت سطح آن <span class=
تاربلغتنامه دهخداتارب . (اِخ ) مرکز ایالت پیرنه ٔ علیا در 849هزارگزی پاریس ، بر ساحل چپ رود «آدور» . آب آنجا بوسیله ٔ دو آب راهه ٔ وسیع در تمام محله ها که دارای 26055 تن سکنه است پخش می گردد، ساختمانهای شهر با مرمر وآجر بنا ش
تبع الاقرنلغتنامه دهخداتبع الاقرن . [ ت ُب ْ ب َعُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) در تاریخ یعقوبی پس از شرح پادشاهی شمر چنین آمده : سپس تبع الاقرن بن شمربن عمید پادشاهی کرد و با هند جنگید و قصد جنگ با چین را داشت و 163 سال (!) پادشاهی کرد. (تاریخ یعقوبی ج <span class="hl" dir="
شایانلغتنامه دهخداشایان . (نف ) صفت فاعلی از شایستن یا شاییدن . بمعنی شاینده . لایق وسزاوار و درخور. (برهان قاطع). لایق و سزاوار. (فرهنگ جهانگیری ). سزاوار. (آنندراج ). شایسته . (فرهنگ رشیدی ). شایسته و درخور. (فرهنگ نظام ). شایگان و سزاوارو لایق و شایسته و مناسب و پسندیده و درخور. (ناظم الاطب
روی گشایانلغتنامه دهخداروی گشایان . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نحله . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). کابین . مهر. صداق . (یادداشت مؤلف ).
شایانلغتنامه دهخداشایان . (نف ) صفت فاعلی از شایستن یا شاییدن . بمعنی شاینده . لایق وسزاوار و درخور. (برهان قاطع). لایق و سزاوار. (فرهنگ جهانگیری ). سزاوار. (آنندراج ). شایسته . (فرهنگ رشیدی ). شایسته و درخور. (فرهنگ نظام ). شایگان و سزاوارو لایق و شایسته و مناسب و پسندیده و درخور. (ناظم الاطب
خبرشایانnewsworthyواژههای مصوب فرهنگستانمطلبی که گمان میرود جذابیت کافی را برای بازتاب در رسانهها داشته باشد