شعیلغتنامه دهخداشعی . [ ش ُ عا ](ع اِ) موی ژولیده ٔ بر هم پیچیده در سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
شای کلیولغتنامه دهخداشای کلیو. [ ک َ ] (اِخ ) نام پیغمبری از پیغمبران عجم . (برهان قاطع). نام یکی از پانزده پیغمبران ایرانی است که مؤلف کتاب دساتیر معرفی کرده است . (مزدیسنا ص 50).
شای کلیولغتنامه دهخداشای کلیو. [ ک َ ] (اِخ ) نام پیغمبری از پیغمبران عجم . (برهان قاطع). نام یکی از پانزده پیغمبران ایرانی است که مؤلف کتاب دساتیر معرفی کرده است . (مزدیسنا ص 50).
شایستنلغتنامه دهخداشایستن . [ ی ِ ت َ ] (مص ) لایق و درخور بودن . (بهار عجم ). سزاوار بودن . لایق و متناسب بودن . لیاقت داشتن . ارزیدن . (ناظم الاطباء). روا بودن . مشتقات این مصدر
شایستهلغتنامه دهخداشایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از شایستن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی اول شایان که سزاوارو لایق و درخور باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). موافق و