شاکارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکار بیمزد که کسی را بهزور به آن وادارند: ◻︎ نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف / راست گویی که همه سخره و شاکار کنی (کسائی: مجمعالفرس: شاکار).
شاکارلغتنامه دهخداشاکار. (اِ مرکب ) بمعنی بیگار باشد و آن کار فرمودن بزور است که مردم را کار فرمایندو مزدوری و اجرت ندهند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بیگار باشد که مجرگ خوانند.
شاه کارلغتنامه دهخداشاه کار. (اِ مرکب ) شاکار. کار بزرگ . (برهان قاطع). || کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند. (فرهنگ سروری ). بمعنی بیگار است که کار فرمودن بی مزد باشد یع
شارکارلغتنامه دهخداشارکار. (اِ مرکب ) هرکار مفت و رایگان که بزور و جبر اجرا گردد. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) سست و کاهل و بیکار.(ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر این کلمه دیده نش
شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ک ِ ] (معرب ، ص ) معرب چاکر. (آنندراج ) (منتهی الارب ).بمعنی شاکار است که بیگار و کار فرمودن بی مزد باشد.(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مزدور و