شاولغتنامه دهخداشاو. (ص ) بمعنی خالص چنانکه زر شاو بمعنی زر خالص است . (از غیاث اللغات ). اما صحیح کلمه ساو است با سین مهمله . (حاشیه ٔ غیاث اللغات چ دبیرسیاقی ). رجوع به ساو شود.
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
میلگاردانdrive shaft, Cardan shaft, driving shaft, propeller shaft, prop shaft, transmission shaft, Cardan drive, Cardan drive shaftواژههای مصوب فرهنگستانمحوری که توان را از خروجی جعبهدنده به دیفرانسیل منتقل میکند متـ . میلمحرک
میل پروانهpropeller shaft, tail shaft, screw shaftواژههای مصوب فرهنگستانبخش انتهایی محور انتقال نیرو از موتور که پروانه به آن متصل است
محور ورودی جعبهدندهgearbox input shaft, input shaft, primary shaftواژههای مصوب فرهنگستانمحوری که توان موتور را از کلاچ به جعبهدنده منتقل میکند
شاوغریلغتنامه دهخداشاوغری . [ وْغ َ ] (ص نسبی )منسوب است به یک ناحیه موسوم به شاوغر که در مرز ترک واقع است . رجوع به شاوغری در الانساب سمعانی شود.
شاورلغتنامه دهخداشاور. [ وو ] (اِخ ) فرزند فضل بن محمد ملقب به ابوالاسوار.یکی از وزیران الب ارسلان سلجوقی است و از طرف الب ارسلان حکومت ارمینیه را در سال 457 هَ . ق . بدست آورد و در سال 459 هَ . ق . درگذشت . (از زامباور ص <sp
شاوانیلغتنامه دهخداشاوانی . [ ] (ص نسبی ) انتساب است به شاوان که از قرای مرو است . (از سمعانی ) (از معجم البلدان ).
شاوردلغتنامه دهخداشاورد. [ وَ ] (اِ) هاله . واره . خرمن ماه . (یادداشت مؤلف ). شایورد. رجوع به شایورد شود.
شاوغریلغتنامه دهخداشاوغری . [ وْغ َ ] (ص نسبی )منسوب است به یک ناحیه موسوم به شاوغر که در مرز ترک واقع است . رجوع به شاوغری در الانساب سمعانی شود.
شاورلغتنامه دهخداشاور. [ وو ] (اِخ ) فرزند فضل بن محمد ملقب به ابوالاسوار.یکی از وزیران الب ارسلان سلجوقی است و از طرف الب ارسلان حکومت ارمینیه را در سال 457 هَ . ق . بدست آورد و در سال 459 هَ . ق . درگذشت . (از زامباور ص <sp
شاوانیلغتنامه دهخداشاوانی . [ ] (ص نسبی ) انتساب است به شاوان که از قرای مرو است . (از سمعانی ) (از معجم البلدان ).
شاوردلغتنامه دهخداشاورد. [ وَ ] (اِ) هاله . واره . خرمن ماه . (یادداشت مؤلف ). شایورد. رجوع به شایورد شود.
خوشاولغتنامه دهخداخوشاو. [خوَ / خ ُ ] (اِ) چیزی که آب ورنگ دار باشد. || جواهر پرآب ورنگ . || میوه ٔ ترش و شیرین که بعربی مز گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
خشاولغتنامه دهخداخشاو. [ خ ِ ] (اِمص ) پیرایش بستان و باغ و کشت زار از علفهای خودرو و هرزه و سنگ و خس و خاشاک آنها را برداشتن . خشاوه . (ناظم الاطباء). || پیرایش درخت از شاخه های زیادتی . (ناظم الاطباء).
برنارد شاولغتنامه دهخدابرنارد شاو. [ ب ِ ] (اِخ ) جرج . نویسنده ٔ ایرلندی . وی در 26 ژوئیه ٔ 1856 م . در دوبلین در خانواده ای تهی دست متولد شد. در کودکی عشق به موسیقی را از مادر هنرمند خویش به ارث برد. پس از تحصیل اندک برای امرار م
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم