شاه نجفلغتنامه دهخداشاه نجف . [ هَِ ن َ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سلطان و فرمانروای نجف . || (اِخ ) در تداول عامه امیرالمؤمنین علی علیه السلام .
شاه نجفلغتنامه دهخداشاه نجف . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فلارد بخش لردگان شهرستان شهرکرد. دارای 316 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
شاهنجیرلغتنامه دهخداشاهنجیر. [ هََ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه انجیر. انجیر بزرگ و یا ممتاز در نوع و جنس از دیگرانجیران . رجوع به شاه انجیر و دزی ج 1 ص 717 شود.
شاهفرهنگ انتشارات معین[ په . ] (اِ.)1 - سلطان ، فرمانروا. 2 - هر چیز مهم و بزرگ . ؛ ~رخ زدن کنایه از: الف - فرصت را غنیمت شمردن . ب - غلبه یافتن . ؛با ~پالوده نخوردن کنایه از: خ
شاه دینلغتنامه دهخداشاه دین . [ هَِ ] (اِخ ) لقبی است که شعرای مصیبت سرای ، حسین بن علی را دهند. || لقبی که پیغامبر را دهند. || لقبی که علی علیه السلام را دهند. (یادداشت مؤلف ). ش
نجفلغتنامه دهخدانجف . [ ن َ ج َ ] (اِخ ) شهری است در عراق از استان [ لواء ] کربلا. در حدود 25000 نفر جمعیت دارد. مشهد امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدانجاست و بدین مناسبت از شه
سنگ و تیغ مهر کردنلغتنامه دهخداسنگ و تیغ مهر کردن . [ س َ گ ُ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در عشره ٔ محرم و از نوزدهم تا بیست ویکم رمضان موافق مذهب امامیه که شهادت امام بر حق شاه نجف ثابت است ، سر
جیبهلغتنامه دهخداجیبه . [ ج َ ب َ ] (ترکی ، اِ) زره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : بس که پیکان تو در جیبه ٔ جان می بینم در برخویشتن این جیبه گران می بینم . سیفی .- جی
سائل به کفلغتنامه دهخداسائل به کف . [ ءِ ل ِ ب ِ ک َف ف ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول فارسی زبانان به تخفیف «فاء» رائج است : گدائی که از تنگدستی کاسه ٔ گدائی هم نداشته باشد. (آنن