شاه علمدارلغتنامه دهخداشاه علمدار. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا. دارای 54 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ
شاهفرهنگ انتشارات معین[ په . ] (اِ.)1 - سلطان ، فرمانروا. 2 - هر چیز مهم و بزرگ . ؛ ~رخ زدن کنایه از: الف - فرصت را غنیمت شمردن . ب - غلبه یافتن . ؛با ~پالوده نخوردن کنایه از: خ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ا
بیدقلغتنامه دهخدابیدق . [ ب َ دَ ] (معرب ، اِ) معرب و مأخوذ از پیاده ٔ فارسی . (ناظم الاطباء). معرب پیادک ، پیاده . پیاده ٔ شطرنج را گویند و آن مهره ای باشد از جمله مهره های شط
سابق الدینلغتنامه دهخداسابق الدین . [ ب ِ قُدْ دی ] (اِخ ) (امیر سپهسالار ... علی سهل ) از ارکان دولت سلجوقیان کرمان (آل قارود) و در اواخر قرن ششم کوتوال قلعه ٔ بم و مردی داهی و شجاع
دامغانلغتنامه دهخدادامغان . (اِخ ) شهر دامغان در شمال خاوری سمنان و 70هزارگزی شمال باختر شاهرود، سر راه شوسه و راه آهن تهران به خراسان واقع و مختصات جغرافیائی آن بشرح زیر است :طول