شاه اسپرلغتنامه دهخداشاه اسپر. [ اِ پ َ ] (اِ مرکب ) مرکب از «شاه » و «اسپر» (مخفف اسپرم ) شاه سپرم . ریحان الملک . ضیمران . رجوع به شاه اسپرغم ، شاه سپرغم . شاه اسفرهم . شاه اسپرهم
شاه اسپرغملغتنامه دهخداشاه اسپرغم . [ اِ پ َ غ َ] (اِ مرکب ) مرکب از: شاه و اسپرغم . (برهان قاطع چ معین ). ریحان را گویند و آن را به عربی ضیمران خوانند. خواص بسیار دارد خصوصاً رعاف و
شاه اسپرملغتنامه دهخداشاه اسپرم . [ اِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاه و اسپرم . (برهان قاطع چ معین ). شاه اسپرغم باشد. (از برهان قاطع). رجوع به شاه اسپرغم شود. معرب آن شاهسبرم باشد.
شاه اسپرهملغتنامه دهخداشاه اسپرهم . [ اِ پ َ هََ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاه و اسپرهم . (برهان قاطع چ معین ). همان شاه اسپرغم است که ریحان و ضیمران باشد.(برهان قاطع). و رجوع به شاهسفرم و
شاه اسپرغملغتنامه دهخداشاه اسپرغم . [ اِ پ َ غ َ] (اِ مرکب ) مرکب از: شاه و اسپرغم . (برهان قاطع چ معین ). ریحان را گویند و آن را به عربی ضیمران خوانند. خواص بسیار دارد خصوصاً رعاف و
شاه اسپرملغتنامه دهخداشاه اسپرم . [ اِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاه و اسپرم . (برهان قاطع چ معین ). شاه اسپرغم باشد. (از برهان قاطع). رجوع به شاه اسپرغم شود. معرب آن شاهسبرم باشد.
شاه اسپرهملغتنامه دهخداشاه اسپرهم . [ اِ پ َ هََ ] (اِ مرکب ) مرکب از شاه و اسپرهم . (برهان قاطع چ معین ). همان شاه اسپرغم است که ریحان و ضیمران باشد.(برهان قاطع). و رجوع به شاهسفرم و
شاه اسفرملغتنامه دهخداشاه اسفرم . [ اِف َ رَ ] (اِ مرکب ) معرب شاه اسپرم . ریحان ملکی . (ضریر انطاکی ). حبق صعتری . حبق کرمانی . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). ضیمران . (مفاتیح ). و رجوع به
شاه پرملغتنامه دهخداشاه پرم . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه اسپرم است و آن ریحانی باشد کوچک برگ و عربان ضیمران خوانند. (برهان قاطع). رجوع به شاه سپرم شود.