شاه اجاقلغتنامه دهخداشاه اجاق . [ اُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 193 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شاهفرهنگ انتشارات معین[ په . ] (اِ.)1 - سلطان ، فرمانروا. 2 - هر چیز مهم و بزرگ . ؛ ~رخ زدن کنایه از: الف - فرصت را غنیمت شمردن . ب - غلبه یافتن . ؛با ~پالوده نخوردن کنایه از: خ
اجاقلغتنامه دهخدااجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکندخانه اش را روشنی از خانه روشن کر
خانه روشن کردنلغتنامه دهخداخانه روشن کردن . [ ن َ / ن ِ رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آخر شدن . به انتهاء شدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). معمولاً این مصدر برای به انتهاء رسیدن ع
یحیی بکلغتنامه دهخدایحیی بک . [ ی َح ْ یا ب َ ] (اِخ ) یکی از شعرای بزرگ و برگزیده ٔ عثمانی است . در قرن دهم هجری می زیست و از نژاد آرناؤد و منسوب به طایفه ٔ دوشرمه بود. به اجاق ی
گلخنلغتنامه دهخداگلخن . [ گ ُ خ َ ] (اِ مرکب ) (از: گل = کردی کل ، حرارت ، جوش + خن ، خانه ، پسوند مکان ) گلخان ، کردی کول خن (بخاری )، طبری گولخوم . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ مع
کورلغتنامه دهخداکور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فار