شاه ابواسحاقلغتنامه دهخداشاه ابواسحاق . [ اَ اِ ] (اِخ ) ابواسحاق شیرازی اینجو ممدوح حافظ. رجوع به ابواسحاق اینجو شود.
شاهفرهنگ انتشارات معین[ په . ] (اِ.)1 - سلطان ، فرمانروا. 2 - هر چیز مهم و بزرگ . ؛ ~رخ زدن کنایه از: الف - فرصت را غنیمت شمردن . ب - غلبه یافتن . ؛با ~پالوده نخوردن کنایه از: خ
محمود درگلغتنامه دهخدامحمود درگ . [ م َ دَ ] (اِخ ) (پهلوان ) بخاری به روزگار شاه ابواسحاق آنگاه که ابش خاتون مادر شاه ابواسحاق معجر از سر برداشت و به بانگ بلند گفت ای شیرازیان آیا م
زادهلغتنامه دهخدازاده . [ دَ ] (اِخ ) شیخ زاده ٔ خراسانی . ابن بطوطه آرد: شاه ابواسحاق شیخ زاده ٔ خراسانی را که برسالت از طرف پادشاه هرات نزد وی [ به شیراز ] آمده بوده هفتاد هزا
اصیل الدینلغتنامه دهخدااصیل الدین . [ اَ لُدْ دی ] (اِخ ) نظام الدین . شیخ الاسلام اصفهان در عصر شاه ابواسحاق . رجوع به اصیل نظام الدین شود.
امین الدین جهرمیلغتنامه دهخداامین الدین جهرمی . [ اَ نُدْ دی ن ِ ج َ رُ ] (اِخ ) خواجه ... ندیم شاه ابواسحاق بود و عبید زاکانی اشعار شنیعی در هجو او و زنش گفته است . (از تاریخ عصر حافظ ج 1
مجدالدینلغتنامه دهخدامجدالدین . [ م َ دُدْ دی ] (اِخ ) اسماعیل بن رکن الدین یحیی فالی قاضی معروف شیراز ومعاصر و ممدوح حافظ و از رجال دربار شاه ابواسحاق بود. وی به سال 756 در شیراز و