شاه آفریدلغتنامه دهخداشاه آفرید.[ ف َ ] (اِخ ) دخت فیروزبن یزدگردبن شهریار که او راقتیبة هنگام فتح سمرقند نزد حجاج فرستاد و حجاج او را به ولید هدیه نمود. و او مادر ابوخالد یزیدبن ولی
شاهفرهنگ انتشارات معین[ په . ] (اِ.)1 - سلطان ، فرمانروا. 2 - هر چیز مهم و بزرگ . ؛ ~رخ زدن کنایه از: الف - فرصت را غنیمت شمردن . ب - غلبه یافتن . ؛با ~پالوده نخوردن کنایه از: خ
شاه فریدلغتنامه دهخداشاه فرید. [ ف َ ] (اِخ ) یا شاه آفرید یا شاهفرند. نام دختر فیروزبن یزدجرد بود که او را حجاج بن یوسف ثقفی به زنی برد. (از ابن خلکان در شرح حال زین العابدین علی ب
شاه پرندلغتنامه دهخداشاه پرند. [ پ َ رَ ] (اِخ ) نام بانوی ایرانی که نوه ٔ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی بوده است . شاه پرند به عقد ازدواج ولیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی درآمد و یزید سوم
پژمایونلغتنامه دهخداپژمایون . [ پ َ ] (اِخ ) گاوی بوده است مر شاه افریدون را. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ) : مهرگان آمد جشن ملک افریدوناآن کجا گاو نکو بودش پژمایونا. دقیقی .و
اصلواژهنامه آزاددونگ (پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) پَروَز، آغازه. شاهنامه:بدو گفت من خویش گرسیوزم - به شاه آفریدون کشد پَروَزَم. "اصل بقای انرژی" به پارسی می شود "پَروَزِ
برآوردهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بالابردهشده.۲. رواشده.۳. پرورده.۴. (اسم) بنای مرتفع: ◻︎ به درگاه شاه آفریدون رسید / برآوردهای دید سرناپدید (فردوسی: ۱/۱۱۱).۵. [قدیمی] آنکه زیردست پادشاهی