شاهولغتنامه دهخداشاهو. (اِخ ) نام سلسله کوههایی است که در حدود شطدیاله در کردستان باشد. (از جغرافیای غرب ایران ).
شاهولغتنامه دهخداشاهو. (ص مرکب ) مروارید شاهوار نفیس اعلا. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً کلمه ابتر شده ٔ شاهوار است .
شاهوللغتنامه دهخداشاهول . (اِ) شاغول . شاقول . پاندول ساعت . (از ناظم الاطباء). || هر آلتی که حرکت و نوسانی دارد. (ناظم الاطباء). رجوع به شاغول و شاقول شود.
شاهوندلغتنامه دهخداشاهوند. [ هَْ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. دارای 148 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شاهویس آبادلغتنامه دهخداشاهویس آباد. [ وِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . دارای 175 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، حبوبات و توتون است . (از فره
شاهورلغتنامه دهخداشاهور. (اِخ ) دهی از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 60 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شاهویلغتنامه دهخداشاهوی . (اِخ ) از راویان قسمتی از شاهنامه است و فردوسی حکایت شطرنج از گفته ٔ وی روایت کرده است و محتمل است که این کلمه مبدل ماهوی باشد و یا بالعکس . رجوع به مزد