شاهرلغتنامه دهخداشاهر. [ هَِ ] (ع ص ) مشهور. معروف . نامی . سرشناس : کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کنداین بدین معروف گردد وان بدان شاهر شود. منوچهری . || تیغ و شمشیر کشیده . از نیام
شاهرلغتنامه دهخداشاهر. [ هَِ ] (ع اِ) سپیدی نرگس . (منتهی الارب ).اما در تاج العروس و شرح قاموس و اقرب الموارد این کلمه به صورت جمع «اشاهر» و مفرد آن «اشهر» ضبط شده است و گویا م
شاهراهلغتنامه دهخداشاهراه . (اِ مرکب ) راه عام و جاده ٔ بزرگ و وسیع را گویند. (برهان قاطع). راه عام را گویند و آن راه فراخ بود که بسیار راهها از آن بجایها بگشاید و راه شاه نیز گوی
شاهراهلغتنامه دهخداشاهراه . (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد. دارای 95 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از