شاهدی کردنلغتنامه دهخداشاهدی کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دلبری کردن . دلربائی کردن . شوخی و رعنائی کردن : وین پری پیکران حلقه بگوش شاهدی میکنند و جلوه گری .سعدی .
شادی کردنلغتنامه دهخداشادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استبشار. (ترجمان القرآن ). تفریح . مسرت نمودن . ابهاج : قارون نکرد شادی چندان به نعمتش کز بهر ایر خواجه کنی تو همی کروز. منجیک
شاهد کردنلغتنامه دهخداشاهد کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاهد گرفتن . اقامه ٔ شهود برای امری کردن . || در عبارت ذیل از کتاب اسرار التوحید، معنی جشن کردن و طعامهای شاهد ترتیب دادن
شوخی کردنلغتنامه دهخداشوخی کردن . [ ک َ دَ] (مص مرکب ) بی حیایی کردن . (یادداشت مؤلف ). سماجت کردن . پررویی کردن . بیشرمی کردن . || گستاخی و جسارت و دلیری و چابکی و تهور کردن : هرکه
اصلاح کردنلغتنامه دهخدااصلاح کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرمت کردن و تعمیر نمودن . (ناظم الاطباء). اشداء. تعمیر کردن بنا. هید. تهیید. (منتهی الارب ). || جامه ٔ کهنه را وصله کردن .
راه یافتنلغتنامه دهخداراه یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیدا کردن راه . اهتداء. (تاج المصادر بیهقی ). تهدی . مشی . (منتهی الارب ) : اگر راه یابد کسی زین جهان بباشد ندارد خرد در نهان . ف
نکاحلغتنامه دهخدانکاح . [ ن ِ ] (ع مص ) زن کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (زوزنی ).عقد زناشوئی بستن . (از منتهی الارب ). زن گرفتن . تزوج . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة)
ساسیلغتنامه دهخداساسی . (حامص )گدائی . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (استینگاس ) (ناظم الاطباء). گدائی کردن . (برهان ) (شعوری از فرهنگ میرزا). به این معنی اساسی ندارد و شاهدی نیز