شامخهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= شامخ: ◻︎ جبال شامخهاش با سپهر نجویگوی / چو عاشقی که کند راز دل به یار اظهار (قاآنی: ۳۸۸).
شوامخلغتنامه دهخداشوامخ . [ ش َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شامخة. شامخات . جبال ٌ شوامخ ؛ کوههای بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چیزهای بلند و بلندیها و این جمع شامخه است مش
چمچماللغتنامه دهخداچمچمال . [ چ َ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «نام بلوکی است حاصلخیز از توابع کرمانشاهان که در سمت شرقی این شهر واقع است . ابتدای حد شمالی این بلوک از ا