شل کردنلغتنامه دهخداشل کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سست کردن . (ناظم الاطباء). سست کردن چنانکه عنان مرکبی را. (یادداشت مؤلف ). رها کردن .سر دادن . گذاردن که بی مانعی روان شود
زندپیچیلغتنامه دهخدازندپیچی . [ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ فراخ ریسمانی سفید گنده و هنگفت و سطبری باشد که پارچه ٔ آن را بسیار سفت بافته باشند و بعضی گویند: زندپیچی پارچه ای باشد در نها
سلسلهلغتنامه دهخداسلسله . [ س ِ س ِ ل َ ] (ع اِ) زنجیر. ج ، سِلسِل و سَلاسِل . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). زنجیر آهن و طلا و نقره . (غیاث ) : من چو مظلومان از سلسله ٔ نوشرو
حریرلغتنامه دهخداحریر. [ ح َ ] (ع اِ) ابریشم . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ). مستخرج از قز پس از تنقیه ٔ آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ازخبه کردن ک
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانج