شافیلغتنامه دهخداشافی . (اِخ ) (الَ ...) این لقب را، الحاکم ، خلیفه ٔ فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعةبن عیسی بن نسطورس داد.ابن الصیرفی و مقریزی تاریخ اعطای این لقب را سال 401 هَ
شافیلغتنامه دهخداشافی . (ع ص ) شفادهنده . (مهذب الاسماء). نجات دهنده از بیماری . تندرستی دهنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). بهبوددهنده . آسانی دهنده . شفابخش . بهبودبخش .
شافی و کافیلغتنامه دهخداشافی و کافی . [ وَ / ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قاطع و بسنده . روشن و مبین و کفایت کننده .- جواب شافی و کافی ؛ پاسخ که قانعکننده باشد و آن پاسخ که طرف را مج
شافیالغتنامه دهخداشافیا. (اِخ ) از قرای واسط است از نواحی نهر جعفر میان واسط و بصره و نام دیگر آن شیفیا باشد. (از معجم البلدان یاقوت ).
شافیدنلغتنامه دهخداشافیدن . [ دَ ] (مص جعلی ) لغزیدن . سهو کردن . خطا نمودن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 130). اما در جای دیگر دیده نشد.
شافیرلغتنامه دهخداشافیر. (اِخ ) بازار... وآن شهری میباشد که میخاء نبی آن را خطاب میفرماید (میکاه 1 : 11) و اوسیبیوس و هیرونیمس آن را در کوهستانی که در میانه ٔ الوثر و پولیس و اشق
شافی و کافیلغتنامه دهخداشافی و کافی . [ وَ / ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قاطع و بسنده . روشن و مبین و کفایت کننده .- جواب شافی و کافی ؛ پاسخ که قانعکننده باشد و آن پاسخ که طرف را مج
شافیالغتنامه دهخداشافیا. (اِخ ) از قرای واسط است از نواحی نهر جعفر میان واسط و بصره و نام دیگر آن شیفیا باشد. (از معجم البلدان یاقوت ).
شافیدنلغتنامه دهخداشافیدن . [ دَ ] (مص جعلی ) لغزیدن . سهو کردن . خطا نمودن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 130). اما در جای دیگر دیده نشد.
شافیرلغتنامه دهخداشافیر. (اِخ ) بازار... وآن شهری میباشد که میخاء نبی آن را خطاب میفرماید (میکاه 1 : 11) و اوسیبیوس و هیرونیمس آن را در کوهستانی که در میانه ٔ الوثر و پولیس و اشق