شافافجلغتنامه دهخداشافافج . [ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب شاپاپک . برنوف . رجوع به شابابق ، شابانج ، شابانک ، شاپاپک ، شافانج ، شاهبانج ، شاهبانک ، برنوف و فهرست مخزن الادویه شود.
شافانجلغتنامه دهخداشافانج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شابانک و آن برنوف است . (منتهی الارب ). شابانک . شابانج . (دزی ج 1 ص 716). و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
شافانجلغتنامه دهخداشافانج . [ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شابانک و آن برنوف است . (منتهی الارب ). شابانک . شابانج . (دزی ج 1 ص 716). و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
شابانکلغتنامه دهخداشابانک . [ ن َ ] (اِ مرکب ) شافانج . (دزی ج 1 ص 714). دارویی است که آن را به عربی بنفسج الکلاب خوانند و بشیرازی تس سگ گویند و معرب آن شابانج است علت صرع را سود
شابابجلغتنامه دهخداشابابج . [ ب َ ] (معرب ، اِ) برنوف شابابج . درختی است برگش شبیه بزعرور و مزغب و بمصر روید. بعضی او را شابابق نیز گویند و صهاربخت گوید که شابابک را عرب عبس گوید
غابانکلغتنامه دهخداغابانک . [ ن َ ] (اِ) شابانک . شاهبانک . شاهباپک . شابابک . شاهنانج . شابالج . شاهبابک . شابانج . شاه بانج . شافامج . معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الا