شافلغتنامه دهخداشاف . (اِ) پنبه که بدارو ترکرده بر چشمان نهند دفع رمد را. (شرفنامه ٔ منیری ). دارویی که بمیل در چشم کشند. (آنندراج ) : تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده اند. خاقانی .باد چو باد ع
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
میلگاردانdrive shaft, Cardan shaft, driving shaft, propeller shaft, prop shaft, transmission shaft, Cardan drive, Cardan drive shaftواژههای مصوب فرهنگستانمحوری که توان را از خروجی جعبهدنده به دیفرانسیل منتقل میکند متـ . میلمحرک
میل پروانهpropeller shaft, tail shaft, screw shaftواژههای مصوب فرهنگستانبخش انتهایی محور انتقال نیرو از موتور که پروانه به آن متصل است
شافرکاملغتنامه دهخداشافرکام . [ ف ُ ] (اِخ )رود... لغتی است در شاپورکام که رودی است در بخارا.رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 38 و شاپورکام شود.
ورداشتنلغتنامه دهخداورداشتن . [ وَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، برداشتن . (ناظم الاطباء): زنبیل را وردار بگذار آن گوشه . (فرهنگ فارسی معین ). || ورداشتن جامه ؛ قناس داشتن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || افراشتن . (ناظم الاطباء). بلند نمودن . (از ناظم الاطباء). || تحمل کردن . تاب آوردن . (فرهنگ فار
متشافلغتنامه دهخدامتشاف . [ م ُ ت َ شاف ف ] (ع ص ) خورنده ٔ همه ٔ باقی آب را از پیاله . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد آنچه را که در پیاله باشد. (ناظم الاطباء). || گیرنده ٔ همگی چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاف شود.
شاف و سقلمه کردنلغتنامه دهخداشاف و سقلمه کردن . [ ف ُ س ُ ق ُ م َ / م ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) در تداول عامه داروهای بسیار حاد برای دفع فضول خوردن یا خورانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
شاف و سقلمهلغتنامه دهخداشاف و سقلمه . [ ف ُ س ُ ق ُ م َ / م ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، داروهای استعمال کردنی . رجوع به شاف و سقلمه کردن شود.
شافرکاملغتنامه دهخداشافرکام . [ ف ُ ] (اِخ )رود... لغتی است در شاپورکام که رودی است در بخارا.رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 38 و شاپورکام شود.
شاف هاوزلغتنامه دهخداشاف هاوز. (اِخ ) (در آلمانی شاف هوزن ) شهری است در سویس مرکز ایالتی بهمین نام واقع در قسمت سفلای منطقه ای که آنجا شیب بستر رود رن تند و رود سیلابی میشود. جمعیت آن 31000 تن است . کلیسای اعظم آن که بسبک معماری رومی است شهرت دارد. دارای صنایع فل
خرشافلغتنامه دهخداخرشاف . [ خ ِ ] (ع اِ) زمین درشت از سنگ نرم که مثل دندان باشد و در آن رفتن نتوانند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرشفه .