شاغللغتنامه دهخداشاغل . [غ ِ ] (ع ص ) مشغول کننده . (دهار). در کار دارنده . (منتهی الارب ). شغله به ؛ جعله مشغولاً فهو شاغل . (اقرب الموارد). ج ، شواغل . (دهار). || شغل شاغل ؛ مبالغة. تقول «انا فی شغل شاغل ». (اقرب الموارد). کارگران . در تأکید گویند. (ناظم الاطباء) :
شاغلفرهنگ فارسی عمید۱. دارای شغل؛ مشغولبهکار.۲. (اسم) مانع: ◻︎ جهانیان به مهمّات خویش مشغولاند / مرا به روی تو شغلیست از جهان شاغل (سعدی۲: ۶۵۴).
شاغللغتنامه دهخداشاغل . [غ ِ ] (ع ص ) مشغول کننده . (دهار). در کار دارنده . (منتهی الارب ). شغله به ؛ جعله مشغولاً فهو شاغل . (اقرب الموارد). ج ، شواغل . (دهار). || شغل شاغل ؛ مبالغة. تقول «انا فی شغل شاغل ». (اقرب الموارد). کارگران . در تأکید گویند. (ناظم الاطباء) :
شاغلفرهنگ فارسی عمید۱. دارای شغل؛ مشغولبهکار.۲. (اسم) مانع: ◻︎ جهانیان به مهمّات خویش مشغولاند / مرا به روی تو شغلیست از جهان شاغل (سعدی۲: ۶۵۴).
شاغللغتنامه دهخداشاغل . [غ ِ ] (ع ص ) مشغول کننده . (دهار). در کار دارنده . (منتهی الارب ). شغله به ؛ جعله مشغولاً فهو شاغل . (اقرب الموارد). ج ، شواغل . (دهار). || شغل شاغل ؛ مبالغة. تقول «انا فی شغل شاغل ». (اقرب الموارد). کارگران . در تأکید گویند. (ناظم الاطباء) :
متشاغللغتنامه دهخدامتشاغل . [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) گروهی که خود را مشغول نگاه می دارند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مشاغللغتنامه دهخدامشاغل . [ م َ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ مَشغلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .ج ِ مشغلة، به معنی کار و بار که بازدارد تو را از کار. (آنندراج ). کار و بار. مشغله ها.شغل ها. (از ناظم الاطباء) : با این همه مشاغل از تربیت علما و اماثل هیچ دقیقه ای اهمال نکردی وبه
تشاغللغتنامه دهخداتشاغل . [ ت َ غ ُ ] (ع مص ) خویشتن را مشغول کردن از چیزی . (دهار) (زوزنی ). تشغل به چیزی . (از المنجد). اشتغال به چیزی . (اقرب الموارد). شغلی بخود بستن و خویشتن را بدان مشغول ساختن . (از متن اللغة).