شاغرلغتنامه دهخداشاغر. [ غ ِ ] (ع اِ) نام گشنی از شتران . (منتهی الارب ). فحل من آبال العرب . (اقرب الموارد). || (ص ) بلد شاغر؛ بعید من الناصر و السلطان . (اقرب الموارد). مکان شاغر؛ جای خالی از مانع و نگهبان . (ناظم الاطباء). رجوع به شاغره شود.
جعبۀ کورهsaggar/ saggerواژههای مصوب فرهنگستانجعبهای دیرگداز که بدنۀ سرامیکی را برای پخت در آن میگذارند و سپس در داخل کوره قرار میدهند
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِخ ) موضعی است و ساغری شاعر منسوب بدانجاست . (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 32 و 205). نام دهی است در حوالی سمرقند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص <span class="hl"
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِ) کفل حیوانات . (در زبان شعری ) و به این معنی ترکی است . (فرهنگ نظام ).ظاهراً به این معنی ساغری است . رجوع به ساغر شود.
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص (میرزا) عبدالرحیم از شاعران نیمه ٔ اول قرن سیزدهم است . وی پسر میرزا سعید، کلانتر سراب وگرمرود و از میرزایان مشهور و منشیان چیزفهم آذربایجان بوده و تحصیل کمالات از عربیه و ادبیه در دارالسلطنه ٔ تبریز کرده است . ادیبی زبان دان و حریفی نکته پرور و سخن
شاغرةلغتنامه دهخداشاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث شاغر: ارض شاغرة؛ زمین خالی از مانع و نگاهبان . (منتهی الارب ). بلدة شاغرة برجلها؛ ای لم تمنع من غارة احد لخلوها. (اقرب الموارد). || ارض شاغرة؛ زمین فراخ . (منتهی الارب ).
شاغرةلغتنامه دهخداشاغرة. [ غ ِ رَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). قال ابن درید: شاغرة موضع. (معجم البلدان ).
شاغرانلغتنامه دهخداشاغران . [ غ ِ ] (ع اِ) جای منقطع شدن رگ ناف . (منتهی الارب ). منقطع عرق السرة و هو ذوطرفین . (اقرب الموارد).
شاغرةلغتنامه دهخداشاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث شاغر: ارض شاغرة؛ زمین خالی از مانع و نگاهبان . (منتهی الارب ). بلدة شاغرة برجلها؛ ای لم تمنع من غارة احد لخلوها. (اقرب الموارد). || ارض شاغرة؛ زمین فراخ . (منتهی الارب ).
شاغرةلغتنامه دهخداشاغرة. [ غ ِ رَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). قال ابن درید: شاغرة موضع. (معجم البلدان ).
شاغرانلغتنامه دهخداشاغران . [ غ ِ ] (ع اِ) جای منقطع شدن رگ ناف . (منتهی الارب ). منقطع عرق السرة و هو ذوطرفین . (اقرب الموارد).