شارهلغتنامه دهخداشاره . [ رِ ] (اِخ ) نام سردار آتنی که در حدود 400 - 330 ق . م . در شهر کرونه مغلوب فیلیپ گردید. وی از فرماندهان واقعی قوای چریکی بشمار میرود.
شارهلغتنامه دهخداشاره . [ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) در شمال غربی سبزوار آخر بلوک کراب است . (تاریخ بیهق ، شرح و توضیحات بهمنیار ص 338).
شارحلغتنامه دهخداشارح . [ رِ ] (ع ص ) روشن کننده . (دهار). بیان کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مبین . مفسر. آنکه شرح کند. مقابل ماتن . ج ، شارحین ، شُرّاح . || نگاهبان ز
شارحفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنکه کتابی یا مطلبی را شرح دهد و مشکلات آن را روشن سازد؛ بیانکننده؛ تفسیرکننده.
شارةدیکشنری عربی به فارسینشان , علا مت , امضاء و علا مت برجسته و مشخص , بوقلمون نر , پرخور , لپ لپ خورنده , نشان افتخار , نشان رسمي , علا ءم و نشانهاي مشخص کننده هرچيزي , مدال رسمي
شارةلغتنامه دهخداشارة. [ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، شارات . (مهذب الاسماء) (دهار). || نشان روی . (دهار). || هیئت . || لباس . (دهار) (منتهی الارب ). یقال : فلان حسن الشارة؛ ای حسن ال
شاره 2fluid 2واژههای مصوب فرهنگستانحالت غیرجامد ماده که در آن اتمها و مولکولها نسبت به یکدیگر آزادانه در حرکتاند