شارشاهلغتنامه دهخداشارشاه . (اِخ ) محمدبن شار ابونصربن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی ب
بهمن هواییair showerواژه‌های مصوب فرهنگستانذرات یونیده‌ای که در نتیجۀ ورود یک ذرۀ اولیه به جوّ، براثر تابش الکترومغناطیسی، به وجود می‌آیند و به‌طور هم‌زمان به لایه‌های جوّ می‌رسند متـ . شاراشار cascade s
خیامیلغتنامه دهخداخیامی . [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) لقب دیگر خیام شاعر و فلکی معروف ایران است . علماء عصر وی او را گاه دستور و گاه امام و گاه حکیم و حجةالحق و فیلسوف می نامیده اند. (ی
شارشاهلغتنامه دهخداشارشاه . (اِخ ) محمدبن شار ابونصربن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی ب
شاه شارلغتنامه دهخداشاه شار. (اِخ )شارشاه . لقب پسر شار ابونصر است و در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد. وقتی سلطان محمود عزم جنگ نمود و به احضار شاه شار دستور داد اما او
شار ابونصرلغتنامه دهخداشار ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمد از پادشاهان غرشستان که در عهد سلطان محمود غزنوی ولایت آن ناحیت داشت تا پسرش محمد بحد مردی رسید و بر ملک مستولی شد، ابونصر
