شاذنهلغتنامه دهخداشاذنه . [ ذَ ن َ / ن ِ ] (اِ) سنگ طلائی رنگ مایل بسیاه و زود شکن است . انواع آن عدسی و گاورسی است . آن را از طورسینا می آورند و در ترکیب برخی از ادویه به کار می
شانهفرهنگ انتشارات معین(نِ) (اِ.) استخوان کتف ، دوش . ؛ ~خالی کردن کنایه از: مسولیت کاری را نپذیرفتن .
شادنهلغتنامه دهخداشادنه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شادنج .شاذنج . شاذنه . حجرالدم . حجرالطور. حجر هندی . بیدوند. صندل حدیدی . خُماهن . عدسیه . دارویی است که از هندوستان آرند. (صحاح
شاذنجلغتنامه دهخداشاذنج . [ ذَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شاذنه . شادنه .حجرالدم . صندل حدیدی . خماهن . عدسیه . حجرالطور. حجرهندی . بیدوند. معرب شاه دانه . (منتهی الارب ). رجوع به حج
بیدوندلغتنامه دهخدابیدوند. [وَ ] (اِ مرکب ) نام دارویی است که آنرا شادنه گویندو بجهت داروی چشم بکار برند. (برهان ). نام دارویی است که آنرا شادنه گویند. (از رشیدی ) (جهانگیری ). نا
شادنجلغتنامه دهخداشادنج . [ دَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب شادنه . حجرالدم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). حجر الطور. حجر هندی . بیدوند. معرب شادنه و آن را حجرالدم نیز گویند و آن سنگی است نر
شادروانلغتنامه دهخداشادروان . [ دُ ] (اِ مرکب ) معرب آن شادروان [ دَ / دِ ] و شاذروان . (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان . (فرش ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرده ٔ بزرگی را گوین