شاذدیکشنری عربی به فارسیغير عادي , ناهنجار , خارج از رسم , بيمورد , مغاير , متناقض , بي شباهت , غير متشابه , غيرمعمولي , بيقاعده , بي قاعده (در مورد فعل) , خلا ف قاعده , بي رويه , غير
شاذلغتنامه دهخداشاذ. (اِ، مزید مقدم و مؤخر) در بعضی اسماء امکنه به صورت مزید مقدم آمده : شاذبهمن . شاذشاپور. شاذفیروز. شاذقباد. شاذکان . شاذکوه . شاذمهر. شاذهرمز. شاذیاخ . (یا
شاذلغتنامه دهخداشاذ. (اِخ ) امیری در متابعان یبغو که مقارن حمله ٔ عرب در طخارستان ، مشرق بلخ سلطنت میکردو نیزک طرخان که در بادغیس بود مطیع این شاذ بشمار می آمد. رجوع به ایران د
شاذلغتنامه دهخداشاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن فیاض . محدث و نامش هلال است . در تبصیر چنین آمده و او ابوعبیدةالیشکری البصری صدوق است . (تاج العروس ذیل شذّ). تابعی است . رجوع به ابوعب
شاضلغتنامه دهخداشاض . (اِ) به زبان هندی آرهروتور نیز نامند. ماهیت آن حبی است ازحبوب مأکوله ٔ معروفه ٔ مشهوره که در اکثر بلاد خصوص مازندران و هند و بنگاله و دکهن بهم میرسد بقدر
شئزلغتنامه دهخداشئز. [ ش َ ءِ ] (ع ص ) جای درشت سنگریزه ناک . بمعنی شأز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
شئزلغتنامه دهخداشئز. [ ش َءْزْ ] (ع مص ) هم خوابگی با زن . (از ذیل اقرب الموارد). نکاح . (از متن اللغة). آرمیدن با کنیزک . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || درشت شدن جایگاه .
شاذ جنسيادیکشنری عربی به فارسیداراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق (مثل اينکه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوت نمايد) , مايل به جنس خود , همجنس باز
شاذ کونیلغتنامه دهخداشاذ کونی . [ ذَ ] (اِخ ) سلیمان بن داود الشاذکونی . حامدبن محمودبن عیسی ابومحمد الثقفی از وی روایت کرده است . (اخبار اصفهان ج 1 ص 293). و رجوع به شادکونی ابوایو
شاذ کلاهلغتنامه دهخداشاذ کلاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) ظاهراً معرب است . ظاهراً نام جشنی است . یوم نثرالورد و در کتاب نقود آمده است :متوکل پدر معتز، در روزهای شادخواری خویش ... درهم های
شاذة المؤذنلغتنامه دهخداشاذة المؤذن . [ ذَ تُل ْ م ُ ءَذْ ذِ ] (اِخ ) نام اذان گوی جامع مدینه . او را حدیثی است در صفت و ستایش اذان گوی . (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 345).