شادی سرشتلغتنامه دهخداشادی سرشت . [ س ِ رِ ] (ن مف مرکب ) شادی سرشته . سرشته از شادی . آمیخته بشادی . شاد. شادمان : روانها شد از مژده شادی سرشت بهر دل دری برگشاد از بهشت .(گرشاسب نام
شادیگویش اصفهانی تکیه ای: šâdi طاری: xošhâli / šâdi طامه ای: šâdi طرقی: šâdi / xošhâli کشه ای: šâdi نطنزی: šâdi
شادیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط ۲. جشن، طرب، عشرت، عیش ۳. بوزینه، میمون ≠ اندوه، غم
شادیدیکشنری فارسی به انگلیسیcheer, delight, disport, festiveness, gayness, happiness, jollity, joy, joyousness, lift, merriment, sunshine
طبعلغتنامه دهخداطبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی م
سمشادواژهنامه آزادنام یکی از حکیمان کهن یونان که تعلیمات و مفاهیم زیادی از خود به جای گذاشته و همیشه دوست داشته گمنام بماند ، تخلص یکی از شاعران معاصر ایران ، شادی در راه کسب دان
سیمیلغتنامه دهخداسیمی . (اِخ ) مولانا سیمی از ولایت نیشابور بود و فضل بسیار داشت و در شعر و معما و انشاء، اهل این فنون که در عصر او بودند او را مسلم میداشتند و مشهور است که در ی
غنجهلغتنامه دهخداغنجه . [ غ َ ج َ / ج ِ ] (اِ) بمعنی غُنجه و غنچه است . رجوع به همین کلمه ها شود : دلش گرچه در حال از او رنجه شددوا کرد و خوشبوی چون غنجه شد. سعدی (بوستان ). ||
غنچهلغتنامه دهخداغنچه . [ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) گل ناشکفته باشد به تازی بُرعوم گویند. (فرهنگ اسدی ). نَور. (منتهی الارب ). گل ناشکفته . گلی که هنوز باز نشده است . (ناظم الاطباء)