شادی آورلغتنامه دهخداشادی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) نعت از شادی آوردن : می شادی آور بشادی دهیم ز شادی نهاده به شادی دهیم .نظامی .
شادی آوردنلغتنامه دهخداشادی آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) تولید شادی کردن . ایجاد طرب کردن : بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد. حافظ. || شادی کردن : گر بی تو
شادیگویش اصفهانی تکیه ای: šâdi طاری: xošhâli / šâdi طامه ای: šâdi طرقی: šâdi / xošhâli کشه ای: šâdi نطنزی: šâdi
شادیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ابتهاج، انبساط، بهجت، خرمی، خوشحالی، سرور، شادمانی، فرح، مسرت، نزهت، نشاط ۲. جشن، طرب، عشرت، عیش ۳. بوزینه، میمون ≠ اندوه، غم
شادی آوردنلغتنامه دهخداشادی آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) تولید شادی کردن . ایجاد طرب کردن : بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد. حافظ. || شادی کردن : گر بی تو
مفرحفرهنگ نامها(تلفظ: mofarreh) (عربی) شادی آور ، نشاط آور ؛ (در پزشکی قدیم) داروی تقویت کنندهی قلب و دماغ .
ناز آوردنلغتنامه دهخداناز آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) ظاهراً به معنی شادی آوردن و ایجاد شادی و آسایش و نعمت کردن : کنون دانش و داد باز آوریم بجای غم و رنج ناز آوریم . فردوسی .که تا
شادی بارلغتنامه دهخداشادی بار. (نف مرکب ) نعت از شادی باریدن . شادی آور. مسرت انگیز : به باغ رفتم تا خود چه حال پیش آیدکه باد راحت پاش است و ابر شادی بار.عمادی (از سندبادنامه ، ص 13