شادمانی کردنلغتنامه دهخداشادمانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . نشاط. تنشط. اهتزاز : بر سلامت حالش شادمانی کرده گفتم ... (گلستان ). به صحبتش شادمانی کردند و به نان و آبش دستگی
شادمانی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی انی کردن، جشن گرفتن، سالروزنگهداشتن، دست زدن، تشویق کردن، ستودن، آفرین گفتن، هلهله کردن، ناخن را حنا گرفتن
شادمان کردنلغتنامه دهخداشادمان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خوشحال کردن . اجذال : کسی را که فردا بگریند زارش چگونه کند شادمان لاله زارش . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 235).گفتم
جذل کردنلغتنامه دهخداجذل کردن . [ ج َ ذَک َ دَ ] (مص مرکب ) شادمانی کردن . شادی : در دل تراهواست که با من جدل کنی در دل مرا مراد که با تو جذل کنم . سوزنی .رجوع به جذل شود.
نشاط کردنلغتنامه دهخدانشاط کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادمانی کردن . خوشحالی نمودن . بشاشت نمودن . || جست وخیز کردن . شادمانه جست وخیز کردن : چندان که نشاط کرد و بازی در