شادروانلغتنامه دهخداشادروان . [ رَ ] (ص مرکب ) دعایی است مرده را پیش از بردن نام او. با روح شاد. مغفور. خدا بیامرز. آمرزیده . مبرور. غفران پناه . جنت مکان . خلدمکان . خلدآشیان . ||
شادروانفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرده، چادر، خیمه ۲. بند، سد ۳. اساس، اصل، بنیان، پایه ۴. سایبان، مظله ۵. بساط، فرش
شادروانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. صفتی احترامآمیز برای درگذشته؛ مرحوم.۲. [قدیمی] ویژگی آنکه روحش شاد باشد.
شادروانلغتنامه دهخداشادروان . [ دُ ] (اِ مرکب ) معرب آن شادروان [ دَ / دِ ] و شاذروان . (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان . (فرش ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرده ٔ بزرگی را گوین
شادروان تسترلغتنامه دهخداشادروان تستر. [ دُ ن ِ ت ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به شادروان شوشتر شود چه تستر معرب شوشتر است .
شادروان شاپورلغتنامه دهخداشادروان شاپور. [ دُ ن ِ ] (اِخ ) سدی است که بر رود شوشتر کرده اند تا آب بشهر نشیند. یاقوت گوید: این شادروان از بناهای عجیب است طول آن نزدیک یک میل است و از سنگه
شادروان شوشترلغتنامه دهخداشادروان شوشتر. [ دُ ن ِ ت َ ] (اِخ ) یا شادروان تستر. ابن البلخی درباره ٔ آن آورده است : شادروان شوشتر او [ شاپوربن اردشیر ] بست اما درست تر آن است که شاپور ذوا
شادروان مرواریدلغتنامه دهخداشادروان مروارید. [ دُ ن ِ م ُ ] (اِ مرکب ) نام صوتی است از مصنفات باربد مطرب و وجه تسمیه اش این است که روزی باربد مطرب بشادروان خسروپرویز نشسته آن صوت را نواخت
شادروانکلغتنامه دهخداشادروانک . [ دُ ن َ ] (اِ مصغر) شادروان کوچک : تختی همه از زر سرخ بود...و شادروانکی دیبای رومی بروی تخت کشیده و پوشیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 55). رجوع به شادر
شادروان تسترلغتنامه دهخداشادروان تستر. [ دُ ن ِ ت ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به شادروان شوشتر شود چه تستر معرب شوشتر است .
شادروان شاپورلغتنامه دهخداشادروان شاپور. [ دُ ن ِ ] (اِخ ) سدی است که بر رود شوشتر کرده اند تا آب بشهر نشیند. یاقوت گوید: این شادروان از بناهای عجیب است طول آن نزدیک یک میل است و از سنگه
شادروان شوشترلغتنامه دهخداشادروان شوشتر. [ دُ ن ِ ت َ ] (اِخ ) یا شادروان تستر. ابن البلخی درباره ٔ آن آورده است : شادروان شوشتر او [ شاپوربن اردشیر ] بست اما درست تر آن است که شاپور ذوا
شادروان مرواریدلغتنامه دهخداشادروان مروارید. [ دُ ن ِ م ُ ] (اِ مرکب ) نام صوتی است از مصنفات باربد مطرب و وجه تسمیه اش این است که روزی باربد مطرب بشادروان خسروپرویز نشسته آن صوت را نواخت