شاخ آهولغتنامه دهخداشاخ آهو. [ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی کمان تیراندازی باشد. (برهان قاطع). کنایه از کمان است . (آنندراج ) (غیاث ) (انجمن آرا) : چو بر شاخ آهو کشد چرم گو
بر شاخ آهولغتنامه دهخدابر شاخ آهو. [ ب َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وعده ٔ دروغ و معدوم را موجود نمودن بدروغ و خبرهای بی بنیاد. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ). این مثل در جایی بک
بر شاخ آهولغتنامه دهخدابر شاخ آهو. [ ب َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وعده ٔ دروغ و معدوم را موجود نمودن بدروغ و خبرهای بی بنیاد. (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ). این مثل در جایی بک
مولولغتنامه دهخدامولو. (اِ) شاخ آهو که قلندران و جوکیان هندوستان نوازند. (برهان ) (ناظم الاطباء). شاخکی یا نیکی باشدمیانه تهی که کشیشان و جوکیان بر لب نهاده بنوازند. (فرهنگ جهان
شاخفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) شاخه و ترکهای که از تنۀ درخت میروید.۲. (زیستشناسی) جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن، و آهو میروید.۳. [قدی
گداشلغتنامه دهخداگداش . [ گ َ ] (اِ) شاخ حیوانات و شاخ آهو و غزال . (آنندراج ). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 298 شود.
شاخلغتنامه دهخداشاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در