شاخ برداشتنلغتنامه دهخداشاخ برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) از پشت کسی ؛ کنایه از ترک مخالفت و منازعت و ایستادگی کردن . (فرهنگ رازی ).
شاخصفرهنگ مترادف و متضاد۱. شاخصه، علامت، نما، نماینده ۲. مشخص، معلوم ۳. برجسته، ممتاز، مهم ۴. پایه، ماخذ ۵. میله، نصیبه
شاخصدیکشنری فارسی به انگلیسیbarometer, distinctive, indicative, index, parameter, pre-eminent, preeminent, standard
نمره برداشتنلغتنامه دهخدانمره برداشتن . [ ن ُ رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ثبت کردن و نوشتن نمره ای که نمودار و شاخص چیزی است ، مثلاًدر راهنمائی و رانندگی ، شماره ٔ اتومبیلی را که راننده اش
عکسلغتنامه دهخداعکس . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه در آب و آینه و امثال آن از اشیاء پیدا میشود. (غیاث اللغات ). عکس شاخص در آینه و جز آن ، آنچه را که منطبع میشود در آن بطور باژگونه . ج
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خان
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل
دایرهلغتنامه دهخدادایره . [ ی ِ رَ ] (ع ص ) دایرة. مؤنث دایر. دائرة. دورزننده . گردنده . || (اِ) دائرة. در اصطلاح هندسه شکلی باشد مسطح و مدور و خطی گرد وی درگرفته ، و در اندرون