شاخابهلغتنامه دهخداشاخابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) شاخ آبه شهرود. خلیج . (شعوری ). جویی و نهری باشد که از رود بزرگ و دریا جدا شود و آن را به تازی خلیج گویند. (فرهنگ جهانگیری ).
شاخابهواژهنامه آزادشاخابه یا خلیج:شخاب یا شاخاب یا شاخابه معنای نفوذ و رخنه و گسترش شاخه آب دریا در خشکی. برعکس شبه جزیره که نفوذ خشکی در دریاست. جمله ی اقوامِ ایران را چو خـون شا
ابوالخصیبلغتنامه دهخداابوالخصیب .[ اَ بُل ْ خ َ ] (اِخ ) نام شاخابه ای از شطالعرب نزدیک بصره و نام ناحیتی بحوالی آن ، و آنرا ابوالخصیب مرزوق حاجب منصور دوانیقی یکی از موالی حفر کرده
خلیجواژهنامه آزادخلیج:شخاب یا شاخاب یا شاخابه معنای نفوذ و رخنه و گسترش شاخه آب دریا در خشکی. برعکس شبه جزیره که نفوذ خشکی در دریاست. جمله ی اقوامِ ایران را چو خـون شاخـابه پارس
خورابهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب میشود: ◻︎ ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد بهیکبار اوی (عنصری: ۳۶۲).